شعر «لارِ من تا همیشه جاوید است» از فتحیه قناعتپیشه
فتحیه قناعتپیشه عضو انجمن ادبی شعر آفتاب لارستان به بهانه سالروزِ زلزله ویرانگرِ سال ۱۳۳۹ در لارستان شعر «لارِ من تا همیشه جاوید است» سروده است.
فتحیه قناعتپیشه عضو انجمن ادبی شعر آفتاب لارستان به بهانه سالروزِ زلزله ویرانگرِ سال ۱۳۳۹ در لارستان شعر «لارِ من تا همیشه جاوید است» سروده است.
در هوای همیشه بغضآلود
چشمهایت اگرچه خشکیدهست
هرکسی که رسیده از راهی
دست بارانیِ تو را دیدهست
دستهای هزارسالهی تو
که زبانِ قدیمیِ خاک است
کلماتی که آب خواهد شد
تا بدانند خاکِ تو پاک است
زیر پای مسافران انگار
سرزمینت به خاک افتاده
آن ورِ شعلههای داغِ تنت
سفرهی میزبانی آماده
نخلها میدوند از پیِ هم
پشت سر خاک و روبرو دریا
تا به مقصد رسانَد و برسند
«خاصیو»، «شاغَنی»، «خَرَک»، خرما
«پِش» پریشان شده به شانهی نخل
«پَنگ»ها سینهریزِ زرینند
آب با ساق پاش درگیر و…
«رُمزه» و نخل یار دیرینند
کات!! نقطه؛ دوباره از سر خط
این که تصویرِ اولِ او نیست
چند تا بیت قبل از این ابیات
خسته و گیج و خاکی و خونیست
فصل، فصلِ بهار بود اما
ماه اردیی…. تو جهنم شد
سی و نه ساله بود قرن جدید
خانههایت خرابهی بم شد
دست تقدیر؛ آه از تقدیر!
دست تقدیر قدرتش کم نیست
بعد از آن روز شهر لرزید و…
بعد از آن هیچ چیز یادم نیست
گرد و خاکت فرو نشست؛ اما
همت مردُمّت فرو ننشست
عشق از نو تو را مهیا کرد
هرکه از پا نشست، او ننشست
نیمه جانی کشان کشان بردی
تا رسیدی به سرزمینِ امید
قامتت راست شد و بعد از آن
شد عَوَض نام کهنهات به جدید
منم امروز یارِ دیرینت
از خودم مانده از تو هم رانده
ولی انگار آن سرِ کوچه
همهی کودکیم جامانده
کودکی بیقرار و بازیگوش
سرکش از آشتی و قهر خودم
میدویدم میان نخلستان
من و همسالههای شهر خودم
شاد بودیم و شور در سرمان
میرسیدیم پای آبانبار
تا که لب تر کنیم و بزداییم
عرق از چهره گَرد از رخسار
مینشستیم زیر نخلی که
قامت راست و نجیبی داشت
باد در «بادگیرِ» خانهی ما
شور و آرامش عجیبی داشت
هر نسیمی که می وَزَد در لار
بوی کاه و گل و غزل دارد
شک ندارم که «چهاربرکه»ی تو
بین ایرانیان مَثَل دارد
سالهایی گذشته بر من و تو
سالهایی اگر چه دور و دراز
هستی و هستم و هنوز، اما
در دلم این امید آید باز
هرچه خوبی به یاد من مانده
همه از شهر عشق و امید است
مینویسم به روی قلب خودم
«لارِ» من تا همیشه جاوید است